فرار من
۹۸
بعد از این که نهار مون رو خوردیم و دون سوجون رفت سمت اتاقش و بعد از چند مین بیرون اومد و با کت و شلوار
رفت جلو آینه و یکم موهاش رو حالت داد بعد از این که کارش تمام شد برگشت سمت من
و یک چشمک زد و رفت بیرون
اشغال.
رو به دال گفتم:
یوری... پسرم میخواهی بخوبی با بریم بیرون ؟؟
دال... بیلون
یوری... باشه پس بلند شو
دست دال رو گرفتم و به سمت اتاقش رفتیم بعد از این که لباسش رو عوض کردم
از اتاق اومدم بیرون.
و به سمت اتاق خودم رفتم
بعد از این که لباسم رو پوشیدم همراه دال رفتیم پایین و سویچ ماشین رو برداشتم سوار ماشین شدیم.
و راه اوفتادم به سمت چند تا از پاساژ هایی که میشناختم
بعد از چند مین که رسیدیم دال رو از ماشین پیاده کردم و دستش رو گرفتم و به سمت پاساژ ها رفتیم.
چند تا لباس برای دال خریدم و از توی مغازه بیرون اومدم
و رفتم به سمت مغازه های دیگه و واسه خودم لباس خریدم که دال ناله کنان و خسته گفت
دال.... مامان من خسه شدم
یوری... باشه الان میریم رستوران بالا میشینیم
دال.... بسنی هم بلام میخلی
( بستنی هم برای میخری)
یوری.... آره مگه میشه نخرم
دال پرید هوا و گفت
دال..... هوررررررررا
با صدای زنگ گوشیم دست رو بردم سمت کیفم و نگاهمم دادم به کیفم
یکم دنبال گوشیم گشتم
دونفر از کنارم رد شدن که بعدش یهو احساس کردم ضربان قلبم بالا رفت.
چرا واقعا ؟؟
انگار که فرد مهمی از کنارم رد شد
دوباره برنگشتم نگاه کنم
گوشیم رو بلاخره پیدا کردم
و کلارا بود بعد از این همه وقت زنگ زده بود
جواب دادم
یوری.... بله
کلارا.... سلام بی معرفت
یوری.... سلام چه طوری ؟
کلارا... خوب از تو چه خبر ؟
یوری... سلامتی
کلارا.... دال چه طوره ؟
یوری.... خوبه. تو دال رو از کجا میشناسی ؟
کلارا.... مامانت گفت
یوری.... آهان
کلارا... دیگه چه خبر
یوری.... سلامتی خبرا که پیش تو هست
کلارا..... خبری نیست . راستی با اون عوضی چه طور سر میکنی ؟؟
یوری... میخواستی چه طوری باهاش سر کنم هان .هر روز باهاش دعوا میکنم. هنوز هم ازش متنفرم
کلارا.... بهت حق میدم. اون آدم قابل تحمل نیست اصلا
یوری.... خوب بیخیال درمودش حرف نزنیم. تو کار مهمی داشتی بهم زنگ زدی ؟؟
کلارا.... گفتم از رفیق بی معرفتم خبری بگیرم. دلم براش تنگ شده.
یوری.... منم دلم واست تنگ شده ولی چه کنیم نمیتونیم کنار هم باشیم
کلارا.... آره متاسفانه . ولی من خیلی دوست دارم هم دال هم خودت رو ببینم
یوری.... منم خیلی دلم میخواست تورو بینم
دال.... مامان بسنی نمیخلی
یوری.... کلارا من دیگه باید برم
کلارا.... باشه ببخشید مزاحمت شدم گلم
یوری.... نه جونم مراحمی خداحافظ
کلارا.... خدافظ
پایان مکالمه
قطع کردم و همراه دال راه اوفتادم تا براش بستنی بخرم....
شب بخیر 🌌 🌑
من رفتم لالالا ☺️ 🥱😴
حمایت کنید...
شاید فردا هم پارت گذاشتم
بای بای 👐 👋
بعد از این که نهار مون رو خوردیم و دون سوجون رفت سمت اتاقش و بعد از چند مین بیرون اومد و با کت و شلوار
رفت جلو آینه و یکم موهاش رو حالت داد بعد از این که کارش تمام شد برگشت سمت من
و یک چشمک زد و رفت بیرون
اشغال.
رو به دال گفتم:
یوری... پسرم میخواهی بخوبی با بریم بیرون ؟؟
دال... بیلون
یوری... باشه پس بلند شو
دست دال رو گرفتم و به سمت اتاقش رفتیم بعد از این که لباسش رو عوض کردم
از اتاق اومدم بیرون.
و به سمت اتاق خودم رفتم
بعد از این که لباسم رو پوشیدم همراه دال رفتیم پایین و سویچ ماشین رو برداشتم سوار ماشین شدیم.
و راه اوفتادم به سمت چند تا از پاساژ هایی که میشناختم
بعد از چند مین که رسیدیم دال رو از ماشین پیاده کردم و دستش رو گرفتم و به سمت پاساژ ها رفتیم.
چند تا لباس برای دال خریدم و از توی مغازه بیرون اومدم
و رفتم به سمت مغازه های دیگه و واسه خودم لباس خریدم که دال ناله کنان و خسته گفت
دال.... مامان من خسه شدم
یوری... باشه الان میریم رستوران بالا میشینیم
دال.... بسنی هم بلام میخلی
( بستنی هم برای میخری)
یوری.... آره مگه میشه نخرم
دال پرید هوا و گفت
دال..... هوررررررررا
با صدای زنگ گوشیم دست رو بردم سمت کیفم و نگاهمم دادم به کیفم
یکم دنبال گوشیم گشتم
دونفر از کنارم رد شدن که بعدش یهو احساس کردم ضربان قلبم بالا رفت.
چرا واقعا ؟؟
انگار که فرد مهمی از کنارم رد شد
دوباره برنگشتم نگاه کنم
گوشیم رو بلاخره پیدا کردم
و کلارا بود بعد از این همه وقت زنگ زده بود
جواب دادم
یوری.... بله
کلارا.... سلام بی معرفت
یوری.... سلام چه طوری ؟
کلارا... خوب از تو چه خبر ؟
یوری... سلامتی
کلارا.... دال چه طوره ؟
یوری.... خوبه. تو دال رو از کجا میشناسی ؟
کلارا.... مامانت گفت
یوری.... آهان
کلارا... دیگه چه خبر
یوری.... سلامتی خبرا که پیش تو هست
کلارا..... خبری نیست . راستی با اون عوضی چه طور سر میکنی ؟؟
یوری... میخواستی چه طوری باهاش سر کنم هان .هر روز باهاش دعوا میکنم. هنوز هم ازش متنفرم
کلارا.... بهت حق میدم. اون آدم قابل تحمل نیست اصلا
یوری.... خوب بیخیال درمودش حرف نزنیم. تو کار مهمی داشتی بهم زنگ زدی ؟؟
کلارا.... گفتم از رفیق بی معرفتم خبری بگیرم. دلم براش تنگ شده.
یوری.... منم دلم واست تنگ شده ولی چه کنیم نمیتونیم کنار هم باشیم
کلارا.... آره متاسفانه . ولی من خیلی دوست دارم هم دال هم خودت رو ببینم
یوری.... منم خیلی دلم میخواست تورو بینم
دال.... مامان بسنی نمیخلی
یوری.... کلارا من دیگه باید برم
کلارا.... باشه ببخشید مزاحمت شدم گلم
یوری.... نه جونم مراحمی خداحافظ
کلارا.... خدافظ
پایان مکالمه
قطع کردم و همراه دال راه اوفتادم تا براش بستنی بخرم....
شب بخیر 🌌 🌑
من رفتم لالالا ☺️ 🥱😴
حمایت کنید...
شاید فردا هم پارت گذاشتم
بای بای 👐 👋
- ۳۵.۴k
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط